مصطفي ايزدي در ستون سرمقاله روزنامه شرق با تيتر«مگر مسکن هم تخريب ميشود؟» نوشت:
يادگارهاي دولت نهم چنان پابرجاست که در هر مناسبتي ياد برنامهها و دستورات رئيس آن دولت به ميان میآيد و منتقدان او حرفي براي گفتن دارند. در روزهاي پرآشوب زلزله که سکونت در مجتمعهاي مسکوني موسوم به مهر عمري فراتر از پنج، شش سال ندارد، مخالفان و موافقان مسکن مهر سفرههاي دل خود را باز کرده و بر طبل مضار و مزيت آن ميکوبند، اما همه در يک مشاهده مشترکاند. همه ديدهاند که در مناطق زلزلهزده دامنههاي زاگرس در غرب کشورمان، ساختمانهاي طبقاتي و تازهاحداثشده مسکن مهر فروريختهاند. بعضي از هواداران احمدينژاد در روزنامههاي خود نوشتند پروژههاي مسکن مهر خيلي هم خوب ساخته شده، چون ستونهايشان سرپا ايستادهاند! بعضي از آنان ميگويند عليه مسکن مهر حرفزدن يک کنش سياسي است و لعنت بر چنين منتقداني!
بعضي ميگويند که همه خانهها تخريب شدند، مسکن مهر هم جزئي از آنهاست. در ميان مخالفان اصلاحات کساني هم هستند که ميگويند و بعضا مينويسند که کشتهشدگان در مجتمعهاي مسکن مهر کمتر از کشتهشدگان در مناطق روستايي است! و البته ديگري هم در فضاي مجازي اظهارنظر فرموده بود که هيچ مسکن مهري آسيب نديده و عکسهاي منتشره از ساختمانهاي فروريخته مربوط به شهرهاي جنگزده سوريه است! اين آخري از همه بامزهتر است. ضمنا در ميان هواداران پروژه مسکن مهر، کساني هم هستند که دفاعياتشان را با چاشني اهانت به رئيسجمهور فعلي و معاون اول وي مزين کردهاند، اما مخالفان مسکن مهر، امروز و ديروز نيست که صدايشان درآمده، بلکه نزديک به ١٠ سال است که با استدلال و منطق ميگفتند اين شيوه خانهدارکردن مردم در شأن ايران و انقلاب اسلامي نيست. کپيبرداري از طرحهاي کشورهاي دوردست که هنوز براي اداره کشورشان اندر خم يک کوچهاند، راه به جايي نميبرد، چراکه اين سکونتگاههاي نامتجانس با شهرهاي مادر، از نظر فرهنگي و اجتماعي با زندگي مردم مسلمان ايران دمساز نيستند و اين غير از مشکلات فني و اجرائي و پيامدهاي اقتصادي آن است. از وقتي که سخن از مسکن مهر پيش آمد و قرار شد در بيابانها و حاشيههاي معضلدار شهرهاي کوچک و بزرگ، با پولهاي موجود در بانکها، ساختمانهايي با قيمت هر مترمربع زيربنا، ٣٠٠ هزار تومان ساخته و به کمدرآمدها فروخته شود (در صورتي که حداقل هزينه ساخت يک مترمربع ساختمان ساده در نيمههاي دهه ٨٠، با احتساب مشاعات آن، ٥٠٠ تا ٦٠٠ هزار تومان تمام ميشد)، جمعي از دلسوزان دستاندرکار ساختمانسازي با نوشتن مقالات و يادداشتها و برگزاري ميزگردها و گفتوگوها و ارسال نامهها به متوليان مربوطه، استدلال فني و اقتصادي و فرهنگي ميآوردند که اين کار به ضرر مردم و کشور است، اما چون متوليان مربوطه، منتقدان اين پروژه گسترده و فاجعهآميز را سياسيکار ميپنداشتند، ذرهاي به تخصص آنان و آيندهنگري و دلسوزي آنها اعتنا نکردند. نگارنده در هشت سال فرمانروايي متوليان مسکن مهر، چندين يادداشت در مطبوعات سراسري منتشر کرد و نوشت که اين طرح در آينده، ساکنان آن را به دردسر مياندازد و معضلاتي را چه در بُعد اجتماعي و چه از نظر امنيتي براي مديريت کلان کشور به وجود ميآورد. در يک جمعبندي کلي به اين موارد پرداخته بودم...
١- پولشويي دلالان بين دستگاههاي واگذارکننده پروژههاي حجيم و پيمانکاران مسکن مهر، اساس معادلات فيمابين را به فساد مبتلا ميکند و بنیان اين کار را ميسوزاند.
٢ - هيچ پيمانکاري نميتواند بناي پنجطبقه بهبالا را بهگونهاي بسازد که هر مترمربع آن را به ٣٠٠ هزارتومان به متقاضي بفروشد، مگر اينکه دو کار انجام دهد: يکي، از چنان مصالح و نيروي انساني ارزانقيمت و بهدردنخوری استفاده کند که بدون توجه به اخلاق و وجدان و کوچکترين تعهدي نسبت به سرنوشت زن و فرزند ساکنان آينده آن، چيزکي تحويل بدهد و در پي کارش برود. دوم، قسط اول تسهيلات را بگيرد و کار را شروع كند. وقتي کار بهاصطلاح زخمي شد، شروع به چانهزدن و ادعاکردن و دبهدرآوردن ميکنند. همان چيزي که مهندسان به آن کليم (claim)کردن ميگويند تا بالاخره کارفرما را که وزارت مسکن و شهرسازي بود تسليم کنند و بر سر عقل آورند و متوجه کنند که ساختمانسازي زير قيمت ٥٠٠ يا ٦٠٠ هزارتوماني، به هيچ دردي نميخورد و در مقابل کوچکترين لرزش زمين، بر سر ساکنانش آوار ميشود.
٣- در شعارهاي اوليه ارائهکنندگان طرح مسکن، قرار بود که ١٠ ميليون واحد مسکن مهر براي ٤٠ ميليون ايراني ساخته شود!! براي هر واحد، ٢٥ ميليون تومان وام در نظر گرفته بودند؛ يعني بانک مسکن که بانک عامل بود بايد به اين پروژه گسترده و سراسري در طول پنج سال جمعا مبلغ ٢٥٠ هزار ميليارد (٢٥٠،٠٠٠،٠٠٠،٠٠٠،٠٠٠) تومان وام از طريق پيمانکاران و انبوهسازان با احتساب سود مشارکت در ساخت، به تعاونيهاي مسکن و افراد متقاضي بدهد. بانک مسکن در همان سال اول زمينگير شد و بنابراین دامان ديگر بانکهاي دولتي را گرفت. در نهايت بانکها بيپول شدند، پيمانکاران در نگراني کار و سرمايهشان روز ميگذراندند، متقاضيان، اعم از تعاونيها و افراد، اينطرف و آنطرف در پي مسئولان ميدويدند و... تا اينکه ارث به دولت يازدهم رسيد و اکنون جمعا دو ميليون و ٣٠٠ هزار واحد، کل مسکنمهرهاست که تعدادي تحويل متقاضيان شده و تعدادي هم در دست ساخت هستند.
٤ - انتخاب پيمانکار به دليل تبعيضي که اعمال ميشد، در دولت دهم يکي از عوامل ناراحتي انبوهسازان ايراني بود. در آن دولت تصميم گرفته شد پيمانکار وارد کشور کنند، بنابراین با يک شرکت بزرگ ترکيهاي قرارداد بستند تا تعداد زيادي از واحدهاي مسکن مهر اطراف تهران را در شهرهاي جديد پرند و پرديس بسازند. امکانات و تسهيلاتي که براي اين شرکت در نظر گرفتند، بيشتر از آنچه بود که براي پيمانکاران ايراني در نظر داشتند. شرکت «کوزو» با آوردن تجهيزات ويژه انبوهسازي (قالبهاي تونلي) از ترکيه و بناکردن برجهاي بلند، با معماري خاص که چندان موردپسند خانوادههاي ايراني نيست، کار خود را انجام داد. قطعا مسئولان امروزي مسکن مهر ميتوانند جزئيات اين قراردادهاي تبعيضآميز را براي مردم شرح دهند.
٥- واقعيت اين است که استحکام مسکنهاي ساختهشده، با استانداردهاي بينالمللي فاصله دارد. بنده چون با بعضي از پيمانکاران سازنده مسکن مهر در ارتباط بودم و ساختمانهاي نيمهتمام را ديدهام و بعضا در معرض پيشنهادهاي پذيرش پيمانکاري از سوی دلالها بودهام، بدون تجربه و آگاهي اين مطالب را نمينويسم. اگرچه براي بيان مشکلات و معضلات فرهنگي و سياسي لکههاي سکونتي ايجادشده با مسکن مهر، حرفهاي زيادي دارم که بخشي از آن را قبلا تقديم کردهام و اگر فرصت و ضرورت پيش آمد، باز هم خواهم نوشت.
- وطنپرستي در آخرين دوره
رضا زندي در ستون سرمقاله اعتماد نوشت:
زنگنه چارهاي جز فكر كردن به آرمانهايش ندارد. آرمانهايي كه او را پيش و پس از انقلاب به جلسات مباحثه با گروههاي مختلف ميكشاند تا از «منطق انقلاب اسلامي مردم ايران» عليه استبداد و استعمار دفاع كند. همان هدفهاي متعالي كه او را در دفاع مقدس «جهادگر» كرد تا سنگرسازان بيسنگر را هدايت كند. زنگنه چارهاي ندارد كه روزهاي تلاطم بعد از جنگ را پيش چشمش بگذارد و خود را تماشا كند كه چطور به جنگ «خاموشيهاي نوبتي» شهرها رفت و چگونه نهضت سدسازي در دولت سازندگي را پيش برد. زنگنه مدام بايد «وطنپرستياش» را در آيينه تماشا كند كه چگونه هر ناسزايي را به جان خريد و قراردادهاي بيع متقابل نوع اول را در دهه هفتاد به ثمر رساند...
تا نخستين پولهاي بزرگ خارجي پس از انقلاب، براي توسعه نفت، وارد ايران شود. وگرنه با اين همه مانع كه بر سر راه دارد، چنان كه بايد پيش نخواهد رفت. كمااينكه برخي دوره دوم وزارت او را محافظهكارانهتر از دوره اولش ارزيابي ميكنند. زنگنه آخرين دوره وزارتش را چگونه به پايان خواهد برد؟
١- اگر نبود اصرار رييسجمهور روحاني، اين آخرين دوره وزارتش را نميپذيرفت. چرا؟ پاسخش را در جملات اين هفتهاش پيدا كنيد. وقتي درباره قرارداد توسعه فاز ۱۱ پارس جنوبي با توتال گفت: «متاسفانه عدهاي ميخواهند توتال از اين پروژه برود تا بگويند پيشبيني ما درست از آب درآمد.» عمق اين جمله را وقتي ميتوانيد درك كنيد كه تكليف برنامه ششم براي جذب سرمايهگذاري در صنعت نفت را بخوانيد. آنگاه لمس ميكنيد فشارهاي خارجي براي كماثر شدن برجام را ببينيد. عقبماندگي صنعت نفت ايران در مقايسه با همسايگانمان را هم مطالعه كنيد. آنوقت تصديق خواهيد كرد كه چه فشاري بايد بر شانههاي يك وزير باشد تا چنين پشتپرده را هويدا كند.
٢- وزيريهامانه، نخستين وزير دولت نهم، در مراسم توديعش جملاتي بر زبان راند كه هنوز در گوشمان زنگ ميزند. اينكه «عدهاي ميخواهند صنعت نفت را شخم بزنند» ارزيابي دقيق اين جمله بماند، آنچه اما نمايان شد، عقبماندگي صنعت نفت ايران در سطح منطقه و ماجراهاي هزارتويي نظير بابك زنجاني بود. وزارت بر چنين محملي صعب بود، حال اگر تحريمها، پروژههاي زخمي شده و بيبرنامه و راه طولاني اجماعسازي براي امضاي قراردادهاي جديد نفتي را بر آن بيفزاييد درخواهيد يافت كه چرا زنگنه مشتاق اين آخرين وزارت نبود.
۳- زنگنه تندخوتر شده است؛ كمتابتر از گذشته. نقدهاي درونسازماني هم دارد. تعاملش ضعيفتر شده است. پشتوانههاي بزرگ حكومتي هم ندارد. او اما يك «ميهنپرست» است كه صنعت نفت را ميفهمد. اگر سلامت مالي هم نداشت شك نكنيد زبانش كوتاه ميشد. پس، خوب يا بد، آنچه مهم است اين است كه بدانيم فرصت زيادي نداريم تا مثل هميشه از رقباي منطقهاي جا بمانيم. براي جانماندن بايد عجله كرد. اگر به هر دليلي در اين چهار سال نتوانيم قراردادهاي بزرگ ببنديم و ميادين نفت و گازمان را توسعه دهيم، سال ۱۴۰۰ درك خواهيم كرد ديگر چقدر دير شده است! پس زنگنه هيچ راهي ندارد تا به نام «وطندوستي» پراميد و پر شور چونان دوره انقلاب و جنگ، روند توسعه صنعت نفت را پيگيري كند با همه فشارهاي خارجي. با برخي تنگنظريها و كجسليقگيهاي داخلي. اين چهار سال براي صنعت نفت ايران حياتي است.
- وقت امتیاز گرفتن است/امتیاز ندهید
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
منطقه شاهد تحولات بسیار مهم با سرعت عجیب است طوری که به جرأت میتوان گفت امروز در آن «پیچ تاریخی» حساس قرار داریم. به هر یک از این تحولات که دقیق شویم، به شکلی آن را مرتبط خواهیم یافت با ماجرای «داعش» و پایان عمر این جانوران در عراق و سوریه. دو کشوری که خوابهای زیادی برای آنها دیده شده بود اما هیچ یک تعبیر نشد!
برخی از این تحولات، گو اینکه از قبل برای آن تدارک مفصلی ندیده باشند و صرفا از سر دستپاچگی و عجله به راه افتاده باشند، با سرعت میآیند و محو میشوند. انگار تصور نمیکردند پروژه پر هزینه و بزرگ «داعش» که حاصل سالها کار اطلاعاتی و شیطانی بوده و برای آن قطعا تدارک جدی دیده بودند، به این زودی و به این شکل زمین بخورد. برخی از مقامات غربی و عربی پس از پایان دوران مسئولیتشان،(مثل هیلاری کلینتون و حمد بن جاسم نخستوزیر سابق قطر) گفتند که هدف اصلی آنها از راهاندازی این عائله چیست؛ مقابله با نفوذ فزاینده ایران در منطقه از طریق تضعیف بازوهای اجرایی آن یعنی حزبالله لبنان، عراق، سوریه (بخوانید تضعیف کشورهای منطقه از طریق تجزیه آنها) جهت ایجاد حاشیه امن برای اسرائیل یکی از مهمترین این اهداف بود.
گستردگی این فتنه با پوشش مذهبی به حدی بود که خیلیها آن را «جنگ جهانی سوم» خواندند. جنگی که در یک طرف آن ایران و متحدانش بودند و در طرف دیگر، اسرائیل، آمریکا، چند کشور ثروتمند اما عقب مانده عربی و احتمالا چند کشور اروپایی بعلاوه لشکری از احمقترین آدمهای روی زمین! ایران اما در این جنگ بزرگ و پیچیده پیروز شد. روز یکشنبه گذشته، آخرین دژ داعش در سوریه هوا شد و چند روز قبلتر از آن نیز دولت عراق رسما پایان داعش در کشورش را اعلام کرد. راز این همه تحولاتِ با تدارک و بیتدارک صاحبان داعش، همین نکته است یعنی پیروزی ایران و متحدانش بر داعش و صاحبانش.
فراموش نمیکنیم بلافاصله پس از نمایان شدن نشانههای افول داعش، فتنه «تجزیه کردستان عراق» با پرچم «اختلافات قومی» به اهتزاز در آمد که آن هم با سرعت محو شد. دیروز وقتی دادگاه فدرال عراق مهر«باطل شد» را روی پرونده «همهپرسی کردستان عراق» میزد، رئیسپارلمان اقلیم کردستان گفت، بارزانی با این حماقتی که مرتکب شد، آنها را 25 سال به عقب بازگرداند! توطئه تجزیه «کردستان» قرار بود مقدمه تجزیه کشورهای دیگر منطقه باشد. این توطئه اما خیلی زود از سوی همان کسانی که کمر داعش و صاحبانش را با هم شکستند، خنثی شد. تحلیلگران مشغول تحلیل تحولات اقلیم کردستان عراق بودند که ناگهان، توطئه دیگری از راه رسید با همان هدف؛ ماجراجوییهای چند کشور مرتجع عربی علیه ایران و متحدانش.
دو روز قبل، قاهره میزبان، یکی از ضدایرانیترین نشستهای اتحادیه عرب بود. وزرای خارجه کشورهایی مثل عربستان، بحرین، امارات و جیبوتی! با ادبیاتی بسیار تند حملات شدید و غلیظی به ایران کردند. چکیده این حملات هم یک چیز بود؛ «مداخله ایران در امور داخلی کشورهای منطقه! و لزوم مقابله جدی با آن»؛ چیزی شبیه به اعلام جنگ! احمد ابوالغیط به عنوان دبیرکل این اتحادیه نیز برای اینکه نشان دهد خیلی جدی هستند گفت: «فعلا در مرحله کنونی به ایران اعلان جنگ نمیکنند.»(!)
اگر از مخالفت عراق و مصر به عنوان میزبان این نشست با بیانیه ضدایرانی و ضدحزبالله آن بگذریم و بپذیریم این چند کشور عقب مانده و میکروسکوپی را ترامپ برای دوشیدن شیر نکرده و تهدیدات آنها علیه کشورمان را هم جدی بگیریم و از آن طرف فرض بگیریم که لبنان هم در اعتراض به این نشست آن را تحریم نکرده بود و... باید پرسید، وقتی بزرگتر از آلسعود نتوانست حریف فقیرترین و مظلومترین انسانهای دنیا در یمن شود، وقتی رژیم صهیونیستی با آن دبدبه و کبکبه نتوانست، حریف حزبالله لبنان و حماس شود، وقتی همه این کشورها بعلاوه آمریکا، رژیمصهیونیستی و انواع و اقسام گروههای تکفیری نتوانستند حریف متحدان ریز و درشت ایران در منطقه شوند، چطور خواهند توانست حریف ایران شوند؟!
«کالین پاول» وزیر خارجه اسبق آمریکا که زمانی رئیسارتش این کشور هم بوده، اواسط آذرماه سال 94 وقتی زمزمههایی شبیه به آنچه در نشست قاهره اعلام شد به گوش میرسید، سعودیها را «متوهم» توصیف و اعلام کرد، حتی به فکر آغاز درگیری با ایران هم نباشند. ماجرا پس از آن آغاز شده بود که در برنامه کارشناسی شبکه سی ان ان، سه به اصطلاح کارشناس سعودی! ادعا کردند ظرف ۴ تا ۶ ساعت میتوانند آسمان و حریم هوایی ایران را تصرف کنند! پاسخ پاول اما شنیدنی بود؛ او پس از خندهای تمسخرآمیز گفت: «نه نه، من چنین فکر نمیکنم. صحبتهای شما بیشتر جنبه جوک و خنده دارد. اگر ایران مستقیم با شما وارد جنگ شود شما حتی فرصت پیدا نمیکنید که تلفن را بردارید تا از ما تقاضای کمک کنید. بهتر است کمی واقعبین باشید و ایران را با یمن و هیچ کشور دیگر مقایسه نکنید. حتی ما هم تاکنون چنین ادعایی نکردهایم.»
میتوان سر و صداهای این روزهای آلسعود علیه ایران و متحدانش را که همزمان شده با ائتلافسازی با رژیم صهیونیستی، در حد همان سر و صدا دانست نه بیشتر. شاید هم به دنبال راهاندازی جنگ روانی یا ترساندن عدهای در کشورمان باشند. ممکن است حتی این هیاهوها برای تکمیل پروژه «تکمیل برجام» باشد چرا که آنها خوب دریافتهاند، برخی در کشور بدشان نمیآید پس از بتن ریختن بر قلب رآکتور هستهایمان، قلب موشکهایمان هم بتن بریزند!
علنی کردن روابط بین رژیم صهیونیستی و همین چند کشور مرتجع عربی، یکی دیگر از تحولات حساس و مهمی است که به نظر میرسد بیارتباط با پایان عمر داعش نباشد. رژیم صهیونیستی طی چند روز گذشته تاکید کرده با بسیاری از کشورهای عربی در ارتباط است و به آنها پیشنهاد داده تا یک ائتلاف صهیونیستی-عربی علیه ایران ترتیب دهند. «گادی آیزنکوت»، رئیسستاد مشترک ارتش رژیمصهیونیستی حتی تصریح کرد به کشورهای عربی هرگونه اطلاعاتی که بخواهند از آنها علیه ایران استفاده کنند میدهد. ترامپ تاجر نیز علنا از تمام این تحرکات استقبال کرده است.
همین روزها است که بشنویم «محمد بن سلمان» سی و چند ساله، کودتا در کشورش را تکمیل و بر تخت پادشاهی نشست و این چند کشور عقب مانده عربی هم رژیم صهیونیستی را به رسمیت شناختند! ترامپ هم به خاطر دستخوش یک میلیارد دلاری که از وی ستانده، او را به آغاز جنگ در ناپایدارترین منطقه جهان یعنی غرب آسیا ترغیب کند تا به زعم خود، هم رونق تازهای به کارخانههای اسلحهسازی کشورش بدهد و هم ایران و متحدانش را درگیر جنگی دیگر کند. سؤال مهم اما این است: سرنوشت این تحولات چه خواهد بود؟ آیا این کشورهای میکروسکوپی با حمایتهای اسرائیل و ترامپ، وارد جنگ مستقیم با ایران خواهند شد؟ یا صرفا به مقابله با بازوهای ایران یعنی حزبالله لبنان، سوریه و عراق خواهند پرداخت؟
ورود به جنگ مستقیم با ایران منتفی است چون، نتیجه این جنگ از هم اکنون مشخص است. پاول به خوبی پاسخ این سؤال را دو سال پیش وقتی این کشورها داعش را به جان و مال و ناموس مردم انداخته بودند داد. امروز که از داعش جز اسم، چیزی نمانده است! ممکن است عدهای بااشاره به شخصیت ترامپ و بن سلمان نتیجه بگیرند، این حمله ممکن است صورت بگیرد، که باید گفت، ترامپ شاید دیوانه باشد اما فراموش نکنیم وی قبل از اینکه یک رئیسجمهور باشد، یک تاجر است و به تمام قضایا با منطق سود و زیان مینگرد. همین منطق به ترامپ میگوید، نباید با ایران مستقیما وارد جنگ شد.
فشار به حزبالله لبنان با هدف تضعیف آن برای گرفتن امتیاز در سوریه، میتواند یکی از جدیترین فرضیههای مطرح درباره چرایی این همه ماجراجویی باشد. رژیم صهیونیستی به هزار شکل اعلام کرده، با شکست تروریستهای تکفیری، متحدان ایران در سوریه بیش از پیش نفوذ یافته و ایران با اسرائیل هم مرز شده و این بزرگترین مزیت برای ایران و بزرگترین خطر برای موجودیت اسرائیل است. به گروگان گرفتن نخستوزیر لبنان از سوی سعودیها نیز در همین چارچوب قابل ارزیابی است. سعودیها میگویند، حریری در اعتراض به دخالتهای حزبالله، متحد ایران در امور داخلی این کشور استعفا کرده است؛ ایجاد بحران سیاسی در لبنان از طریق ایجاد دو قطبی جهت تحت فشار قرار دادن ایران و حزبالله.
همان منطق سود و زیان اما حکم میکند، ریاض و متحدانش با حزبالله لبنان هم وارد جنگ نشوند، کما اینکه مقامات صهیونیستی هم بارها اعلام کردهاند قصد رویارویی مستقیم با حزبالله را ندارند. به نظر میرسد هدف تمام این جنجالها و نمایشها و ائتلافسازیها، همان افزایش فشارهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به ایران و متحدانش برای گرفتن امتیازاتی جدید در حوزه موشکی و در چارچوب یک مذاکرات جدید باشد. مذاکراتی شبیه به مذاکرات هستهای! آنها با خود میگویند وقتی مذاکره جواب میدهد، چرا جنگ؟! یادمان نرود اوباما پس از پایان مذاکرات هستهای چه گفت؛ رئیسجمهور مودب آمریکا گفت: «برنامه هستهای ایران را بدون شلیک حتی یک گلوله تعطیل کردیم.»(!)
برخلاف تمام این سر و صداها و آنچه القاء میشود، امروز وضعیت ایران و متحدانش در منطقه، در بهترین حالت ممکن است. کمر داعش و متحدانش شکسته، آلسعود در باتلاق یمن گرفتار شده، عراق آزاد و سوریه نیز در شرف آزادی قرار گرفته، حزبالله لبنان در اوج قدرت و آمادگی قرار دارد، توطئه کردستان هم خاموش شده و آمریکا نیز درگیر بحرانهای عجیب اجتماعی، امنیتی و سیاسی حتی در داخل کاخ سفید است. اگر جنگ 7 ساله با گروههای تکفیری را که دهها کشور بهاشکال مختلف در آن درگیر بودند را جنگ جهانی سوم بگیریم، پیروز این جنگ بزرگ کسی نیست جز ایران و متحدانش. امروز وضعیت برای ملتهای منطقه شبیه لحظه تقسیم غنایم است. در این شرایط تن دادن به مذاکراتی شبیه به برجام تحت هر عنوانی، حماقت محض است. اکنون در این پیچ تاریخی حساس، زمان گرفتن امتیاز است نه دادن امتیاز؛ امتیازاتی که غالبا پس از پایان جنگهای جهانی میگیرند!
- نقد مديريت بحران در زلزله کرمانشاه
سيد مسعود شهيدي در ستون سرمقاله رسالت نوشت:
حضور رهبر معظم انقلاب اسلامي در منطقه زلزله زده ، چند پيام آشکار دارد ، اول آنکه، اين نظام ، در همه حال و در بالاترين سطح ، با مردم است . دوم آنکه کُرد و لر و ترک و بلوچ و عرب و فارس برايش تفاوت ندارد و سوم آنکه مسئولين مديريت بحران ،هنوز نتوانسته اند نگراني هاي رهبري را رفع کنند . اين حضور درس بزرگي هم براي دولتمردان دارد که فقط به گزارشها اکتفا نکنند . گزارشها معمولا نيمه پر ليوان را نشان مي دهند . نيمه خالي ليوان را فقط با حضور در منطقه و در ميان مردم ميتوان ديد . دولتمردان بايد براي چند روز صندلي وزارت و رياست را رها کنند و به ميان زلزله زدگان بروند و بدون واسطه و از نزديک مشکلات آنها را ببينند . وقوع زلزله در ايران ، يک امر طبيعي و شناخته شده است . مردم ايران هم در همه زلزله ها ثابت کرده اند که در همدردي و دلسوزي و کمک رساني حقيقتا ملت بزرگوار و ايثارگري هستند . دستگاه ها و مسئولين نيز در همدردي کردن وخدمت رساني ، تلاش کرده اند و همه شنيده ايم حتي در همين زلزله اخير هم چند نفر از پرسنل امداد ي در اثر شدت فعاليت و تلاش ،
جان خود را از دست داده اند . واقعا بايد از همه امداد رسانها تشکر و قدرداني کرد و قطعا تا همين امروز که هشت روز از زلزله گذشته خدمات بسيار زيادي از طرف همه ارگانها به زلزله زدگان ارائه شده ، اما اين همه ، مانع از آن نيست که ضعف ها و نارسايي ها به ويژه در سازمان مديريت بحران کشور که رأس هرم مديريت بحران است نيز ديده نشود تا براي رفع آن اقدام فوري صورت گيرد . با اين هدف ، چند مورد که به نظر مي رسد مهمتر است ياد آوري مي شود :
1-کاملا مشهود است که با وقوع هر زلزله ، يک نوع حالت غافلگيرشدن به مسئولين دست مي دهد و هر بار لازم است رهبر معظم انقلاب ، با يک هشدار و بيدار باش ، دستگاه ها را براي شروع کار يا تقويت کار به حرکت در آورند . آيا بعد از اين همه تجربه زلزله ، و اين همه خسارت ، نبايد هر دستگاهي ، و به خصوص دستگاه هاي مسئول ، دستور العمل دقيقي براي زلزله داشته باشند وآن را به نيروهاي خود آموزش داده باشند تا هنگام بروز زلزله ، از همان دقيقه اول ، تکليف هرکس مشخص باشد و کار خود را شروع کند ؟ آيا اکثر مشکلات و تلفات مربوط به همان ساعات اوليه حادثه نيست ؟. آيا نبايد يک برنامه عملياتي زمانبندي شده در هر دستگاهي باشد تا از همان لحظه اول زلزله ، بدون اتلاف وقت و بدون نياز به فرمان رهبري ، و بدون نياز به روند کند و زمانگير اداري ، به طور خودکار و سريع ، وظايف مندرج در دستورالعمل به اجرا در آيد ؟ اين شيوه امداد رساني ، حرف تازه اي نيست که قبلا تجربه آن را نداشته باشيم . آتش نشانها بر اساس چنين دستور العملي که از قبل تدوين شده و از قبل به آنها آموزش داده شده ، هنگام وقوع آتش سوزي ، بدون حتي لحظه اي توقف ، وبدون نياز به دستور وزير و استاندار و فرماندار و بدون نياز به جلسه و بگو مگو هاي کارشناسي ، و بدون نياز به روند تصميم گيري اداري ، بلافاصله طبق دستورالعمل ،با بيشترين آمادگي و کامل ترين تجهيزات و با حد اکثر سرعت خود را به محل حادثه مي رسانند . آيا زلزله کم اهميت تر و کم تلفات تر از آتش سوزي است ؟. چرا دستگاه هاي مختلف ، براي زلزله ، دستور العمل زمانبندي شده ندارند . آيا در زلزله کرمانشاه ، امداد رساني و نجات ، از همان ساعت اول ، سرعت و نظم و مديريت قابل قبول داشت ؟ . غافلگير شدن مسئولان در هنگام زلزله ، يکبار معنا دارد ، و اگر مسئولي در يک مسئله حياتي که قبلا بارها در کشور تکرار شده ، غافلگير شود ، اين ديگر نامش غافلگيري نيست ، حتما بي کفايتي است .
2- همه ميدانيم که درهر زلزله نيازهايي مربوط به همان دقايق و ساعات اوليه است که اگر اقدام نشود ديگر قابل جبران نيست . خدماتي هست که اختصاص به همان روزهاي اول دارد که اگر انجام نشود فرصت از دست مي رود و جبران آن ميسر نيست .
خدماتي هم مربوط به ميان مدت و بلند مدت است . متأسفانه گزارش هايي وجود دارد که نشان مي دهد دستگاه هاي مسئول ما براي دقايق و ساعات اوليه که بسيار حياتي هستند برنامه تدوين شده و آموزش داده شده ندارند و نوعي تأخير در شروع خدمت رساني و نوعي سردر گمي در نوع خدمت رساني و محل خدمت رساني در آن ساعات اوليه و حتي روزهاي اوليه وجود دارد . يکي از مسئولين چهار روز بعد از زلزله در مصاحبه رسمي گفت: خوشبختانه بي نظمي هاي روزهاي اول برطرف شده . چرا بايد دستگاه هايي که وظيفه دارند به کمک زلزله زدگان بروند در روزهاي اول بي نظم بوده اند . اين بي نظمي ، در آن ساعات حساس و پر خطر اوليه که در هر دقيقه عده اي جان خود را از دست مي دهند ، چقدر خسارت به بار مي آورد. آيا اگر هر دستگاه از قبل دستورالعمل دقيق و روشن و هماهنگ با دستگاه هاي ديگر داشت و از همان دقيقه اول کار خود را در محل ويژه خود ،بدون وقفه شروع مي کرد ، بي نظمي به وجود مي آمد ؟ مسئول ديگري در مصاحبه خود مي گويد چون تعداد پس لرزه ها زياد بود نتوانستيم خدمات خود را زود تر ارائه کنيم . آيا پس لرزه چيز عجيب و غير منتظره اي است ؟ آيا در زلزله هاي قبلي پس لرزه وجود نداشته ، چرا بايد پس لرزه در آن ساعات حياتي ، مانع خدمت رساني شود ؟ ستاد بحران چرا اين ضعف را حل نکرد ؟
3- برخي مسئولين که بايد خدمات ميان مدت و بلند مدت به مردم بدهند با افتخار مي گويند ما کار خود را شروع کرده ايم . خدا به آنها خير بدهد که کار خود را شروع کرده اند ولي در ساعات و روزهاي اول ، اولويت حياتي ، نجات جان زير آوار ماندگان و مجروحين است .
غذا و آب رساندن است . تهيه چادر و وسائل گرمايش است . در حالي که روز هشتم زلزله گزارشگر سيما مي گويد هنوز نايلون کافي براي مقابله با باران وجود ندارد . صرف وقت براي کارهاي بلند مدت را بايد نوعي سر در گمي در خدمت رساني ناميد . در ساعات اوليه ، برنامه و دستور العمل تمامي دستگاه ها و نيروها بايد نجات فوري زير آوار مانده ها و معالجه مصدومين و مجروحين و امدادهاي اوليه باشد . بالاترين تلفات زلزله ها مربوط به همين ساعات اوليه است .
چرا براي اين ساعات حياتي ، برنامه هماهنگ شده و زمانبندي شده وجود ندارد .
4- قابل پيش بيني است که در هر زلزله ، آنها که جان سالم به در برده اند و مشغول نجات خانواده خود هستند ، بلافاصله نياز به غذا و آب دارند . اين يک مسئله بديهي و قابل پيش بيني است . چرا سازمان مديريت بحران براي اين مسئله بديهي و قابل پيش بيني ، از قبل تمهيدات لازم را نينديشيده و چرا از همان ساعات اول به مردم آب و غذا ي لازم را نمي رسانند . در رسانه ها گزارشي منتشر شد که يک فرد زلزله زده در يکي از نقاط ، دو روز بعد از زلزله از مردم و مسئولين کشور درخواست مي کرد که به ما غذا برسانيد . او مي گفت فقط آب مي آورند ولي غذا نياورده اند . پنج روز بعد از زلزله ، يکي از مسئولين گزارش داد پخش بسته هاي غذاي هفت روزه آغاز شد . آيا واقعا امکان پذير نبود که اين بسته ها از همان ساعات اوليه يا روز اول بين مردم پخش مي شد ؟ مسئولين مديريت بحران از خود بپرسند مردم زلزله زده و کودکان آنها در اين پنج روز بدون غذا چه کرده اند ؟نماينده محترم مجلس در روز هفتم زلزله مي گويد در جايي غذا هست لباس نيست در جاي ديگر لباس هست غذا نيست . چرا بعد از هشت روز هنوز مي گويند چادر کم است ،
پتو کم است ، بخاري کم است ؟ آيا از همان لحظه اول قابل پيش بيني نبود که در يک منطقه سرد سير اين اقلام مورد نياز است ، آيا واقعا دولت و سازمان مديريت بحران با امکانات موجود و در دسترس خود نمي توانست همان روز اول اين اقلام را در کرمانشاه پياده کند ؟
مسئولين و سازمان مديريت بحران کمي فکر کنند و ببينند بدون چادر و پتو، توي اين شب هاي سرد و زير صفر درجه ، بچه هاي کوچک مردم کنار خيابان چگونه سر کنند ؟.
5- زلزله ها معمولا يکي دو شهر بزرگ و صدها بخش وروستاي پراکنده را در يک گستره وسيع فرا مي گيرد . متأسفانه به علت فقدان يک برنامه و دستورالعمل دقيق ، در ساعات و روزهاي اوليه ، اکثرتوجهات و خدمات متوجه شهرهاي بزرگ است که در دسترس هستند ، به طوري که گاه حتي ترافيک سنگين خدمت رساني در آن شهرها به وجود مي آيد ولي گويي طبق يک قانون نانوشته ، روستاها در اولويت دوم قرار مي گيرند و حتي در روزهاي بعد از زلزله ، کسي خبر ندارد که دربعضي روستاها ي ميان کوه ها و دشت ها چه اتفاق هايي
افتاده و اکنون مردم چه ميکنند . خراب شدن راه هاي ارتباطي هم به اين بي توجهي دامن مي زند و به سادگي گفته مي شود به روستاها دسترسي نداريم . آيا بسته شدن راه هاي روستايي و دور بودن آنها از مرکز ، براي سازمان مديريت بحران ناشناخته و غير قابل پيش بيني بوده ، آيا واقعا امکان پذير نبود از قبل براي اين مشکل چاره اي يافته شود و برنامه اي تدوين شود که از همان ساعات اوليه که حياتي ترين ساعات زلزله است ، تمام روستاها تحت پوشش خدمات قرار گيرند ؟ در برخي استان ها ، جمعيت روستايي کمتر از جمعيت شهري نيست . چرا بايد اين جمعيت ، به دليل دوري راه يا خرابي راه ،
در روزهاي اول مورد کم توجهي باشند ؟ بسياري از تلفات زلزله هاي ما مربوط به همين روستا هاست که در روزهاي اول زلزله عموما محروم از خدمات و امدادهاي عمومي هستند .
6 - گستردگي جغرافيايي مناطق زلزله زده و جمعيت ميليوني
زلزله زدگان ، به طور طبيعي سبب مي شود ، هيچ ارگاني به تنهايي قدرت رسيدگي به همه زلزله زدگان را نداشته باشد و فلسفه وجودي سازمان مديريت بحران کشور همين است که در هنگام بحران همه ارگان ها را پاي کار بياورد و هماهنگ کند ، گسترده بودن زلزله در ايران مسبوق به سابقه است و حضور همه ارگان ها هم يک قانون است . چرا نبايد از قبل ، شهرها و روستاهاي هر استان ، براي لحظه وقوع زلزله ، بين ارگان ها تقسيم شده و سهميه هر ارگان در هر استان کشور به دقت معلوم باشد ، تا در لحظه وقوع زلزله و در همان دقايق و ساعات اوليه ، هر ارگان بتواند بدون اتلاف وقت و بدون سر درگمي به سراغ شهرها و روستاهاي سهميه خود برود و امدادهاي اوليه از قبيل نجات زير آوار ماندگان ، معالجه و اعزام مجروحان و رساندن آب و غذا و چادر و پتو را انجام دهد ؟ اين تقسيم کار سبب مي شود در موقع بروز زلزله ، ارگان ها سرگردان نباشند ، تداخل کار نداشته و وقت شان براي تقسيم کار تلف نشود . سبب مي شود در يکجا تراکم خدمت و در جاي ديگر فقدان خدمت نباشد و تلفات انساني بالا نرود .
7- تجربه زلزله هاي قبل نشان مي دهد کارت شناسايي مخصوص زلزله زدگان يا دفترچه دريافت خدمات يک ضرورت حياتي براي نظم دادن به خدمات و رعايت کرامت انساني زلزله زدگان است تا اقلام خدماتي با نظم و آرامش و عدالت و احترام تحويل آنها شود . آيا نمي شود اين دفترچه ها قبل از زلزله ها به تعداد ميليوني چاپ شده و به تعداد زياد در اختيار ارگان ها باشد تا در همان روز اول زلزله در هر شهر و روستا به هر فرد داده شود تا توزيع اقلام کمکي بدون ازدحام و بي نظمي انجام شود . يکي از مسئولين در روز ششم اعلان کرد دفترچه ها توزيع شد . اين تأخير 6 روزه در يک امر ساده و بديهي چه معنايي جز بي کفايتي مسئولين دارد . چه کسي مسئول روز ها بي نظمي و تجمع و کشمکش و بي احترامي به زلزله زدگان است ؟ آيا اين خسارت کمي است ؟
8- بارها در زلزله ها و حوادث مشابه ديده شده و اين بارهم مشاهده شد که نيروي انتظامي چند روز بعد از واقعه ، به طور مکرر اعلان مي کند، ازدحام اتومبيل هاي شخصي در جاده هاي منطقه زلزله زده ، باعث بسته شدن راه ها شده و تريلي ها و کاميون هاي حامل اقلام مورد نياز و آمبولانس ها در ترافيک گير کرده اند ، نيروي انتظامي از مردم خواهش مي کنند حتي براي کمک رساني نيايند تا راه باز بماند . آيا واقعا با خواهش کردن ترافيک برطرف مي شود؟ آيا ايجاد ترافيک در جاده هاي مناطق زلزله زده با توجه به احساس مسئوليت مردم براي کمک رساني ، واقعا براي نيروي انتظامي غير قابل پيش بيني بوده است . آيا در زلزله هاي قبل ترافيک اتفاق نيفتاد و راه اصلي بسته نشده ؟. واقعا پليس نمي تواند ورود اتومبيل هاي متفرقه به جاده ها ي اصلي را از همان ابتداي ورود به جاده ببندد و اين جاده ها را از ابتدا تا انتها فقط براي خود روهاي امدادي و اهالي محل باز کند . بستن راه در ابتداي جاده خيلي آسان است و راه براي امداد باز مي ماند .
9- ازقبل کاملا قابل پيش بيني است که در اثر زلزله بسياري از راه ها تخريب مي شود و جاده هاي معدودي هم که سالم است به علت ترافيک بسته مي شود و کمک رساني را متوقف مي کند و در همين يکي دو روز که تردد دچار مشکل است ،عده زيادي جان خود را از دست مي دهند . تنها راه علاج به ويژه در روزهاي اول ، تمرکز بر امداد هوايي به شکل گسترده است . در تصاوير خبري بارها ديده ايم که براي گرفتار شدگان در سيل ها ، از طريق هوا ، محموله هاي غذا و آب انداخته مي شود . آيا سازمان مديريت بحران ، از قبل برنامه ريزي کرده است که بلافاصله بعد از هر زلزله ، تمام ظرفيت هوايي کشور و تمام ظرفيت امداد رساني کشور بدون نياز به دستور جديد به طور خودکار به مناطقي که از قبل به عنوان سهميه جغرافيايي هر ارگان در هر استاني تعيين شده اعزام شوند و براي هزارها روستاي پراکنده در کوه ها و دشت ها ، محموله آب و غذا و چادر انداخته شود ، مسئول اين خلأ بزرگ خدمت رساني چه دستگاهي جز سازمان مديريت بحران است که از قبل اين امر بديهي را پيش بيني نکرده است ..
10- ايجاد سازمان مديريت بحران در سطح کشور و در استان ها اقدام بسيار مفيد و مهمي بوده ، ولي اين ستادها عموما خودشان دچار بحران داخلي هستند و گاه ديده شده که توان پيش بيني و امکان تصميم گيري سريع و ايجاد هماهنگي لازم و اقدام به موقع را ندارند . مسئولي که تازه اين مسئوليت را مي گيرد و هيچ اطلاعي از سابقه کار ، شرايط منطقه و حوادث بزرگي مثل زلزله ندارد ، هيچ آموزش قابل قبولي هم براي اين کار مهم نمي بيند نه تنها از فهم حادثه ناتوان است و نمي تواند تصميمات سريع و صحيح اتخاذ کند ،
بلکه گاه در اثر اختلاف با ارگان هاي کمک کننده ، فرصت طلايي روزهاي اول از دست مي رود . بايد فکري براي ستاد بحران و مسائل آن در سطحوح مختلف کشوري کرد تا کارايي و توانايي و سرعت آن در لحظه حادثه ، حداکثر باشد .
11 - رفتن مسئولين اجرايي به منطقه زلزله زده و همدردي با زلزله زدگان بسيار مفيد و ضروري است و مسئوليني که در اين امر کوتاهي کرده اند بايد مورد سؤال قرار گيرند . ولي مسئولين محترم بايد بدانند که فقط ديده شدن چهره آنها در منطقه کافي نيست و فقط اظهار تسليت از داخل اتومبيل ، دردي را از زلزله زدگان دوا نمي کند . به خصوص در ساعات و روزهاي اول ، هر مسئولي به منطقه زلزله زده مي رود بايد بين مردم رود و درد دل ها را بشنود . در روزهاي اول که نياز ها بسيار شديد و فوري است ، هر مسئولي به منطقه مي رود بايد نقدا به اندازه چند تريلي غذا و آب و دارو و چادر و پتو به همراه خود ببرد . تمام وزرا و معاونان آنها و آقا زاده هاي آنها به سادگي اين امکان را دارند ، ولي بازهم ديده مي شود که يک مسئول اجرايي که به منطقه رفته ، دست خالي مي رود وفورا بر مي گردد و زلزله زدگان مجروح و گرسنه و تشنه را در ميان سرما و کوهي از مشکلات باقي مي گذارد . تصميم گيري در تهران و در وزارتخانه خوب است ولي فرصت حياتي حضور در منطقه را چرا از دست مي دهند . مگر نمي شود همانجا تصميم گيري کنند و دردي را دوا نمايند . آيا دولت نمي تواند يک ستاد ثابت و در سطح چند وزير يا معاون وزير در منطقه تشکيل دهد که در روزهاي حياتي اول بر کارها نظارت کنند .
12 - ترديدي نيست که براي زلزله زدگان ، خدمات بزرگي انجام شده و بازهم انجام مي شود و اين ليوان يک نيمه پر دارد . هرکس اين را انکار کند انصاف ندارد . رسانه ها و به ويژه صدا و سيما بايد اين نيمه پر را بازگو کنند تا مردم از اين خدمات مطلع شوند ولي نيمه خالي ليوان هم يک واقعيت است . اگر در يک نقطه ، چادر زده اند و غذاي گرم به بچه ها مي دهند و به بچه ها حتي اسباب بازي و عروسک هم داده اند که بازي کنند و قطعا اين خدمات را رسانه بايد بازگو کند ، اما نقاطي که هنوز نه چادر دارند نه آب سالم و نه غذا را هم بايد نشان دهند تا مسئولان تکان بيشتري به خود دهند و به فرياد آنها برسند . نبايد با نمايش دائمي خدمات ، سطح گسترده اي از مناطق محروم از خدمات ، از ديد مردم و مسئولين پنهان بماند . اي کاش قانوني تصويب شود تا در هر منطقه زلزله زده يک ستاد خبري از فرهنگيان زلزله زده تشکيل شود و صدا و سيما مکلف شود بدون دخالت دولت ، هر ساعت گزارش آنها را در مورد وضعيت منطقه منتشر کند تا مردم و مسئولين ، هر ساعت درد زلزله زدگان را از زبان خود آنها بشنوند و انگيزه بيشتري براي خدمت رساني فوري پيدا کنند .
13 - گاه خبر هايي از صدا و سيما پخش مي شود که عرق شرم بر پيشاني مي نشيند . در خبر رسمي سراسري گفته شد که عده اي از مجروحين زلزله زده را به بيمارستان امام خميني تهران آورده و همراهان آنها را در حسينيه بيمارستان اسکان داده اند . مجري سيما از مردم تقاضا مي کرد به اين افراد غذا برسانند . آيا واقعا در تهران ، زير گوش ستاد بحران کشور ، با اين همه وزير و معاون وزير و شرکت هاي دولتي و بانک ها و وام هاي ميلياردي که به نور چشمي ها داده مي شود ، و با وجود اين همه آقازاده ، نمي شد غذاي اين چند ده نفر يا چند صد نفر را آبرومندانه تأمين کند ؟ آيا نايلون براي روي چادر ها را بايد مجري تلويزيون از مردم درخواست کند ؟
مگر اين غذاي صد نفر و نايلون براي چادر ها ، چقدر هزينه دارد که دولت وبانک ها و سازمان مديريت بحران از تهيه آن ناتوان اند ؟
واقعا مديريت بحران کجا است . آيا از سال ها قبل قابل پيش بيني نبود که در منطقه باراني ، چادر ها نايلون مي خواهد ، آيا قابل
پيش بيني نبود که همراهان مجروحيني که به تهران و استان هاي ديگر مي روند غذا مي خواهند ؟
14- چند روز ديگر سر و صداي زلزله فروکش مي کند . رسانه ها و مسئولين ، کم کم ،زلزله را فراموش مي کنند و مشغول کارهاي عادي خود مي شوند . زلزله زدگان با هزارها مشکل از رأس خبرها و خدمت ها حذف مي شوند و مسئولين تا وقوع زلزله بعدي که دوباره تمام اين خطاها و نقص ها تکرار شود ، به کار روزمره خود مشغول مي شوند . بازهم رهبري بايد بار سنگين وعده هاي داده شده را به دوش گيرد و پيگيري کند و بازهم ستاد بحران ، غايب بزرگ صحنه خواهد بود . اي کاش مجلس ، تصميم بزرگي بگيرد ، قانون قبلي را که براي تأسيس سازمان مديريت بحران تصويب کرده مورد مطالعه قرار دهد ، عملکرد اين سازمان در اين مدت راهم بر رسي و ارزيابي کند و ببيند مشکل از کجاست . ببيند اين نقص ها و نارسايي ها که هر بار خسارات جاني بسيار به ويژه در روزهاي اول به بار مي آورد از کجا سرچشمه مي گيرد ؟ ضعف قانون است يا ضعف اجرا . قانون و اجراي قانون هر دو تحت کنترل مجلس است . نمايندگان محترم از خود سؤال کنند ، چه کنيم که در زلزله بعدي اين نقايص تکرار نشود . اين اقدام ، يک اقدام بي سابقه نيست که مجلس در انجام آن نياز به مقدمات زمان بر داشته باشد . بسياري از کشورهاي پيشرفته به خصوص آنها که بلاياي طبيعي بيشتري دارند ، چنين قوانيني دارند و براي اجراي مطلوب آن تمهيداتي انديشيده اند تا ، ميزان تلفات جاني و مالي و روحي و رواني مصيبت ديدگان به حد اقل برسد . ما که مسلمانيم و هشدار بزرگ مَن اَصبَحَ وَ لَم يَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمينَ فَلَيسَ بِمُسلِم جلوي چشممان است قطعا بايد سريع تر و بهتر اقدام کنيم .
نظر شما